این روزها روزهای پر مشغله ایه برام!

مادربزرگم عملِ قلبِ باز انجام داد و مادرم انقدر استرس و اضطراب کشید ک اعصابش زد به کمر و لگنش و افتاده تو خونه و نمیتونه ت بخوره منم بخاطر کمک حال بودنش پیش مهدی نرفتم و هی میگم مامان زودترخوب شو ک دوشنبه تولد مهدیِو میخندد!

این روزها کاراموزی تو مدرسه پیشنهاد شد بهم و شدم معلم قرانِ دخترای راهنمایی!محیط قشنگ و خوبیه!تجربه دوست داشتنیه!انگار میفهممشون درکشون میکنم شاید بخاطر این باشه ک من 5سال پیش پشتِ این نیمکتا نشسته بودم و حال و هوای مدرسه تو ذهنم مونده بود!

امروز ک داشتم به سختی ساکتشون میکرد و ازشون خاهش میکردم که حرف نزنن پیش خودم گفتم منم سرکلاس اینجوری بودم؟همش سعی میکردم برخوردم با بچه ها جوری باشه ک اینا از درس و مدرسه بدشون نیاد و از کتابِ خدا زده نشن!

واقعاهم زمانی ک داشتن میرفتن و ازم خواهش میکردن ک معلمشون بمونم فهمیدم ک رفتارم نتیجه مثبت داشت!

اما بازم نمیدونم قبول کنم کاراموزی رو یا ن

امان از دست مهدی ک تو اس ام اس دادنش بهم میگه اجازه خانم معلم میتونم برات بزنگم؟کلی میخندم از رفتارش!بهش میگم چ حسی داری ازین ک همسرِ یک معلمی؟میگه همون حسی ک تو داری خانمِ اقای مهندس

معلمی حسِ خوبی داره!

امروز بچه ها ازم سوال میکردن که مثلا خدا چ جوری حواسش به همه جا هس؟چرا رو به کعبه ک ی تیکه سنگه نماز میخونیم؟چرا دخترا نباید با پسرای غریبه حرف بزنن؟چرا تبعیض هس؟

و من خداروشکر تونستم کمی قانعشون کنم!

امروزم پر تجربه شد پراز خستگی بودم وقتی رسیدم خونه!ولی راضی بودم و فهمیدم انقدر دری خوندن و کتاب خوندن نتیجه هم داشت!


 

پ.ن.1:معلم شدنم تو حلقتون

پ.ن.2:انقدر جیغ زدم امروز گلوم درد میکنه

پ.ن.3:دخترای هشتم شیطون تر از نهمی ها بودن

پ.ن.4:دوره خودمون اینه میبردیم مدرسه میبردنمون دفتر ولی امروز دختره باخودش اتو مواورده بود

پ.ن.5:بعد کلاس چنان از دستشون ضعف کردم ک شیرینی خوردم حالم خوب بشه

پ.ن.6: هفتمی ها هشتمی ها نهمی ها معلماتونو حرص ندین دیگ

معلم ,مدرسه ,انقدر منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

وارد کننده دستگاه بازی شهربازی پروژه گل سنگ گلهای زیباي انديشه لوازم یدکی بیل مکانیکی تجارت Rivkaotvkgbop2 Tapak تجهیزات پارکینگ