خیلی این روزها روزهای سختیه.سخت ک چ عرض کنم؟خسته کنندس!میتونم قسم بخورم تو این ماه رکورد بیشترین گریه برای بیخود ترین مسائل مطلق ب منه????چمه؟نمیدونم والا

همه چیو ب دل میگیرم تو دلم میریزم بعد بش فک میکن تهش میشه گریه کافیه مهدی بگه چته؟و چشمم بشه اسمونو هی ببارع:'( 

دیشب همین طور اشک ریختم و هق زدم و نالیدم پیش مهدی و شکایت کردم و غرزدم از همه چی و بازهم مهدیِ من ک ساکت گوش میکرد و تهش با یه بغلِ پر ارامش باهم حرف زد ک خانم خانما گریه میکنی تمرکز نمیتونم بکنم بهم میریزم نکن این کارو دخترخوب:-* 

و من ک همین قدرش ارومم میکنه

صبح ک شد حالم خوب بود و اشکی نداشتم و مهدی هم همون مهدی همیشگی

بهش تاکید کردم ک بااین حالم بازم دوستش دارم ولی نگفتم ک ممنون ازین ک گوش شنوا برای حرفامیِ:-!  نمیدونم چرا ولی نگفتم!

الان جا داشت هشتگ بزنم حالِ خراب دارمو کسی ار نیس ولی هست مهدی هست برای ارامشم!

انقدر قاطی بودم ک با یک جملش بهن ریختم و تصمیم گرفتم قهرکنم باهاش و لعنت ب دل صاب مردم ک قهرکردن بلد نیست ینی طاقت نداره مهدیم باشه پیشم و این قلب تپشش بیشتر نشه تو این سینه لامصب:-$ 

حال خراب داشتن درسته ک ازاردهندس ولی خوبه این جوری دور و اطرافتو بهتر میفهمی!

دید همیشه مثبت نگریت کنار میره و میفهمی دنیا ی رویِ ناخوشِ لعنتی دارع ک فرار کردن از دستش خیلی سخت و گاهی غیرممکنه

چی بگم چی نگم.ولی خداروشکر خوب حالم زماتی بهتر شد ک سجده کردم جلوی خدامو گله کردم از همه از کوجیک تا بزرگ و نالیدم و بجونش غر زدم و گفتم

تو حالمو خوب کن

و کرد.

این ک یکیو نمیبینی و دلت بهش ه قشنگ نیست؟!


 

مهدی:زینب؟توکه چشمات کجاست؟

من:ایناش این نوکه نوکش (و انگشت را در چشم فرو میکند)


سلام رفیق ها ابجیا دوستان و مخاطبانِ گرامی امخوبید ان شاالله چ میکنید با دل تنگی برای من؟ای بابا گریه نکنید من اومدممممم همیشه هستم و خواهم بود

میبینم ک بنزین گرون کردن تا اومدن حرف بزنیم نتُ قطع کردن لال شیم؟ولی خدا پدرشونو بیامرزه این چندوقته نت قطع بود زندگی کردماااااااا.

لباس دوختم گلدوزی کردم درس خوندم قشنگگگگگ روزهای خوبی گذراندمدرحدی ک دعا میکردم وصل نشه حالاحالاها.اخه میدونید؟بهانه خوبی بود ک تحقیق تحدیل استاد ندیم

ولی خب یبار رفتی ملخک؛دوبار رفتی ملخک.تهش ک چی؟

هیچی باز ما دوباره به اغوشِ قولِ اعتیاد ب فضای مجازی بازگشتیم

واییییی راستی فیلمِ جشنم اومد یَـکککک چیزی شداااا.خیلی خوب شدش ینی روزی صدبارمیلینمشتهش دیگ مهدی فک کنم گم و گورش کنه

عجیب زخم کردم با صد بار دیدنش

اوایل ک بغضم میگرفت میدیدم.ولی خداروشکر از همه چیم راضی بودم از لباسم از میکاپم از مدل مو هام از رفتارم از بقیهخداییش می ارزید استرسا

الانم یک دل مشغولی جدید داریم و ان هم خانه سازیِ

دعا کنید ساخته بشه عکسشو بذارم

رو بروش زمین کشاورزیش پشتش هم دریا ویو عالللی

بعدشم این ک این ماه ثبت نامِ ارشدِ.به امیدِ خودش

 

 

حرفی ندارم عزیزان

با گذاشتنِ کامنت و گزارش روزهای اخیرتون خوشحالمان کنید و ثوابش را ببرید

باتشکر

دین

دین

دیننننننننن

خیلی هم با مزم

 


قرار بود برای مهدی تولد نگیرم چون شهادت بود و فقط کادوشو بدم!بعدش پیش خودم گفتم چ عیبی داره ایشون منو به یک کافه دعوت کنه و من کیک سفارش بدمو شمع بذارمو فوت کنه و دوتایی خوش باشیم اروم و ساکت!

دوشنبه وقتی بعدسرکاراومد دنبالم رفتیم کافی شاپِ همیشگیمون!

من هات چاکلتِ کنجنادیو (اگه درست گفته باشم)???? سفارش دادم اقامونم میلک شیکِ وانیلی با کیکِ روز ک کیکش عجیببببب خوشمزه بود!

ولی چون اون روز دو رمون ادمای دیگ بودن روم نشد شمع رو کیک بذارم و خیلی غریبانه تفلد نگرفتیم و چارتادونه عکسیدیم و غذامونو میل کردیم!

وسطا گفتم مهدی چشماتو ببند میخام کادو تو بدم گفت ن جونِ مهدی این همه هستن خجالتم میاد بریم تو ماشین بده گفتم باشه البته حالم گرفته شد ک نقشم عملی نشد!

ولی خب رفتیم تو ماشین کادوشو دادم(ستِ ریش تراش و خط انداز و موزن گوش و بینی)????

عجیب خوشحال شد و کلی ذوق و مرسی و ایول و این سه روز یکسره دستشه????

باز چون مادرم مریضه صبح اومدیم خونه ما ناهار درست کردم و بعدازظهرش دوتایی رفتیم ب دل کوه و کلی خوراکی زدیم ب رگ????

کلا نقشم عملی نشد ولی تولد خوبی بود!

و خوشحالش کردم!

خیلی این روزا خونه کاردارم چون مامانم یکسره استراحت مطلقه و همه کارا با منه!واقعا ماماناخیلی خونه کاردارن!دلم براشون میسوزه!بااین وضعم دلم نمیخاد عروسی کنم ک مسئولیت ب گردنم نیوفته!والا بوخودا پس کی بخوابه لم بده جلوتلویزیون؟????????

خواهشا خونم مهمونم نیاد من حسِ عذا درست کردن ک تمیزکاری ندارم میان شامتونم بیارید????

تنبل کی بودم من؟؟؟؟


این روزها روزهای پر مشغله ایه برام!

مادربزرگم عملِ قلبِ باز انجام داد و مادرم انقدر استرس و اضطراب کشید ک اعصابش زد به کمر و لگنش و افتاده تو خونه و نمیتونه ت بخوره منم بخاطر کمک حال بودنش پیش مهدی نرفتم و هی میگم مامان زودترخوب شو ک دوشنبه تولد مهدیِو میخندد!

این روزها کاراموزی تو مدرسه پیشنهاد شد بهم و شدم معلم قرانِ دخترای راهنمایی!محیط قشنگ و خوبیه!تجربه دوست داشتنیه!انگار میفهممشون درکشون میکنم شاید بخاطر این باشه ک من 5سال پیش پشتِ این نیمکتا نشسته بودم و حال و هوای مدرسه تو ذهنم مونده بود!

امروز ک داشتم به سختی ساکتشون میکرد و ازشون خاهش میکردم که حرف نزنن پیش خودم گفتم منم سرکلاس اینجوری بودم؟همش سعی میکردم برخوردم با بچه ها جوری باشه ک اینا از درس و مدرسه بدشون نیاد و از کتابِ خدا زده نشن!

واقعاهم زمانی ک داشتن میرفتن و ازم خواهش میکردن ک معلمشون بمونم فهمیدم ک رفتارم نتیجه مثبت داشت!

اما بازم نمیدونم قبول کنم کاراموزی رو یا ن

امان از دست مهدی ک تو اس ام اس دادنش بهم میگه اجازه خانم معلم میتونم برات بزنگم؟کلی میخندم از رفتارش!بهش میگم چ حسی داری ازین ک همسرِ یک معلمی؟میگه همون حسی ک تو داری خانمِ اقای مهندس

معلمی حسِ خوبی داره!

امروز بچه ها ازم سوال میکردن که مثلا خدا چ جوری حواسش به همه جا هس؟چرا رو به کعبه ک ی تیکه سنگه نماز میخونیم؟چرا دخترا نباید با پسرای غریبه حرف بزنن؟چرا تبعیض هس؟

و من خداروشکر تونستم کمی قانعشون کنم!

امروزم پر تجربه شد پراز خستگی بودم وقتی رسیدم خونه!ولی راضی بودم و فهمیدم انقدر دری خوندن و کتاب خوندن نتیجه هم داشت!


 

پ.ن.1:معلم شدنم تو حلقتون

پ.ن.2:انقدر جیغ زدم امروز گلوم درد میکنه

پ.ن.3:دخترای هشتم شیطون تر از نهمی ها بودن

پ.ن.4:دوره خودمون اینه میبردیم مدرسه میبردنمون دفتر ولی امروز دختره باخودش اتو مواورده بود

پ.ن.5:بعد کلاس چنان از دستشون ضعف کردم ک شیرینی خوردم حالم خوب بشه

پ.ن.6: هفتمی ها هشتمی ها نهمی ها معلماتونو حرص ندین دیگ


این روزا روزای سختی بود بخدا.ازون روزی ک غرزدم ک چرا خونه پیدا نمیشه پیدا شد اوکی شد قراردادبستیم بعدش فسخ کردیمدوبارههههه همه استرررررس و

ولی یهو ی خونه پیداشد طبقه دوم هلوووو

هیچی دیگ دبواراش کاغذ دیواری صورتی داره منم عاشق صورتی

ولی هیچی بدترازاثاث کشی نیس ناموسا. ینی فقط داشتیم جمع میکردیم و کارتون و جعبه پر میکردیم تا ببریم!وقتیم بردیم یک هفته طول کشید ک پهن کنیمهنوزم خوب جا ب جا نکردیم!

هنوز خستگی خونمون در نرفته مادرشوهرم اشپزخونشو کوبوند دوباره ساختی وضعی اونجا بودااااااا.مردیم دیگ اونجام داشتیم وسایل جا ب جا میکردیم!

بمیرم برا مهدی حسابی خسته شد

هم خونه ما خیلی کمک کرد چون کمربابا درد گرفت کارا افتاد رو دوشِ همسری و برادرجان

حالا گذشت این روزا دیگ.

خونه خوبیه اجارش زیاده ولی خوبه از دم در تا سر کوچه 20دقیقه راه هست؛ولی خوبه

راضی هستیم!

ولی بازم تاکید میکنم اثاث کشی خر است

ولی چقدر از بعد معنوی از کارای خودمون(ماانسان ها)لجم گرفت!

این همه جمع میکنیم برا کی؟برای چی؟

این همه ظرف و لباس و فرش و.اینارو میخوایم کجا بذاریم؟؟ازین موضوع گذشته چرا اصراف از یاد رفته!

چرا باید 15تا دیسِ مرغ خوری داشته باشیم با جنسای مختلف ایرانی و فرانسه و چین؟.

برای چی؟استفادش برا کِیه؟برا کیه؟

یک چمدون و یک جعبه شد لباسای من؟چرا انقدر باید داشته باشم تهشم دلم نیاد یکیو بیرون بدم؟واقعا چیزای بدرد بخور و بدرد نخورو از هم جدا کنیم کدوم بیشتره؟من ک میگم بدردنخوراواقعا ادمیزاد موجود بی تشخصیه!خودمو میگما بخدا توهین نیس ولی اگ اراده و عقل داریم و این اپشنِ قویمونه چرا پس انقدر داریم الکی الکی جمع میکنیم؟که بعدا بقیه روی این داشته هامون تصمیم بگیرن,؟

تاحالا فکر کردین اگ بمیریم چ ب سر لباسامون میاد؟یا لاک های رنگارنگمون؟یاهمون عروسکا؟

الان تحمل ازدست دادنشو نداریم چ برسه ب این ک روحمون ببینه ک خانواده ها دارن اینارو ازبین میبرن یا بی تفاوتن نسبت به چیزایی ک باعشق نگهشون داشتیم!

این خاصیتِ ادم بودنِتو کل دنیا جمع میکنه جمع میکنه ک تهش خدا نشونش بده ک چی بسرش میاد با ثروتش!!


پ.ن1: کلا فازِ حرفِ فلسفی گرفتم

پ.ن.2:من عاشقِ مانتوهامم!خیلی حساسم روشون!معنیه این حساسیت هارو هم نمیفهمم

پ.ن.3: اینه جهاز مامانمو ک بعد25سال خوب نگهش داشتو اشتباها شکستم و ناراحتی رو تو وجودش دیدم.

پ.ن.4:مردم ب اینه دل میبندن!یا زندگیشون؟

پ.ن.5:کاش اینطوری نبودیم

 

 

 

 

 

 

 

#عشق#خدا#ندیدن#کوربودن#اخلاق_بد#هشتگ#اسراف#


اینجا ک الان نشستم داره بارون میاد و هوا بسی سرد ،خسته کننده،خواب اور،دلگیر،رواعصاب استخداییظ ازین شکل بارونای پاییزی هیچ سرخوشی ندارم!!!

همچین انگار غم میباره جای رحمت الهیباز فک کن سرکلاس ی استاد مضخرفم بشینی

این استاد انقدر مضخرفه ک از یکشنبه های 8 صبح متنفرمممممممممم

اوووووووف

این هارا نوشتندم برا خالی شدنِ اینجانب

ولی بازخداروشکر تو این وضعیت دانش اموز نیستم

والا بوخدا

اگ از رو بروم براتون عکس بذارم دخترانِ دانشجویی را میبینید ک سر روی پای هم دیگر گذاشتن تا در واپسین ساعات بخسبناصن ی وضعی

 

 


 

پ.ن.1: کلاس 8 صبح خر است

پ.ن.2: استادِما خیلی سخت گیره ازمون درس میپرسه و من یادم نمیاد اون هفته چی گفت

پ.ن.3: تو این 3سال ی بارم جزوه ننوشتم

پ.ن.4: سخت ترین کار دنیا شنیدنِ صدای توئه.کاش لال بودی عزیزم


خیلی دنیای متفاوتی دارم! دنیایی که براخودم قشنگه وازنظردیگران غیرمنطقی!امروز صبح موقع برگشت به خونه توماشین راجب موضوعی نظرمو بدون درنظرگرفتن عواقب و اینده گفتم و مهدی بشدت ناراحت شد! حرفمو بد زدم شاید اگرجمله قشنگتری استفاده میکردم اینطوری نمیشد!نمیدونم!ولی ازهرجهت ب اون مسئله نگاه میکنم غیرازاون جمله چیزی در وصفش نمیگنجید!اماخب من همیشه باید حرفمو تو دلم نگهدارم! البته درخصوص افراد نزدیک خونوادم چون اونا تحمل مخالفت من راجب موضوع مطرح خودشون ندارن!و بعدش
زشتیِ عکسو به قشنگیِ نگاهتون ببخشید اینم از هنرنماییِ اقامهدی اومدم خونه مادرشوهرجان رفتم تو اتاق که لباس عوض کنم دیدم این رزِ خوشمل تو گلدون آبه پیش خودم گفتم مهدی برام گرفته؟ن خودش ک نگفت.باز مادرشوهرپدرشوهرکه برام نن پس کار کیه؟نکنه برا خواهرشوهرمه؟بعدتودلم گفتم گل ی میذاری تو اتاق من؟ هیچی مهدی جان هم نبود که بپرسم رفتم پی مهمون هایِ اون شب که حسابی کارداشتیم!این میون مهدی گفت تو اتاق چیزی ندیدی؟ گفتم تو ی؟ وااایییییییی.بعد از اب
سلام دوستان و اشنایان چند روز پیش یک.پیجی تو اینستاگرام پیداکردم که لباس های نه شیک با قیمت مناسب میه!با مهدی صحبت کردم و قرار شد یک لباس سفارش بدم!منم یک پیرهن بلند باحجاب به رنگ کله غازی سفارش دادم اونم بنابر جدول سایزشون که اندازه دور کمر و . میخواست دادم و گفت فلان سایز بگیر منم گفتم باشه! یک هفته شد و بعدازظهر روز3شنبه بود که پست چی در زد و من از ذوق تو خونه میپریدم و جیغ میزدم بعد رفتم گرفتم و پوشیدم دیدم دوتا ی من تو اون پیرهن جا میشن گفتم
از یک جایی به بعد ادم دیگه سنگ میشه؛سنگ منظورم سنگدل نیست،منظورم جنسِ آدم سنگ میشه ولی قلبش ن دیگه نامردی ها و اهانت ها و حسادت ها و حرف های دیگران برات ارزشی نداره یعنی دیگه نمیری برای حلشون!نمیری برای قانع کردنشون!یک لبخند میزنی و میری سراغِ ادامه ی زندگیت. حال من این روزها از اغاز 24سالگی همینِ بی تفاوتِ بی تفاوت،نسبت به همه چی!نسبت به عمررفتم نسبت به خونه نیمه کارم نسبت به جهازِنشدم نسبت به نامزدیِ طولانیم نسبت به تصمیماتِ بقیه راجبِ زندگیِ

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

کارشناسی ارشد کارآفرینی پیام نور مازندران modisbeauty.rozblog.com خیابون پورتال و سایت تفریحی خبری ایرانیان شرکت طراحی وب سایت در ساری medical device marketing موسسه سینمایی نگاتیو گالری عکس بازیگران ایرانی